که چی؟ ...

ساخت وبلاگ
حوالی ظهر بود وارد لاهیجان شدیمرفتیم بنگاه خونه رو معامله کردیمتا اینجاش نسبتا همه چی طبق برنامه پیش رفت ولی وقتی رفتیم سمت خونه تازه انگار فهمیدم قراره کجا زندگی کنیممسیر خونه خیلی پر پیچ و خم و جای بد نقشه ایهخلاصه رفتیم سمت خونه، وارد خونه که شدیم داشتم دیوونه میشدمخونه از تصورات ذهنی من خیلی بدتر بود، خیلی ...انقدر جا خوردم که تصمیم گرفتم بار رو برگشت بزنم مشهد ولی با هر مشقتی که بود فعلا راضی شدم بمونیم.الان همه اسباب و اثاثیه رو خونه گذاشتیم و‌ اومدیم خونه بهار اینانمیدونم چی میشه و چطور پیش میره ولی توکلم به خداست...شُکر .... + نوشته شده در جمعه دوازدهم شهریور ۱۴۰۰ ساعت 21:26 توسط مصطفی  |  که چی؟ ......
ما را در سایت که چی؟ ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehaloud بازدید : 66 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 16:25

باد خنکی میوزه. روبروم استخر لاهیجانه. این طرفتر یه پسر جوون ۲۰ ساله پارکور میزنه. مردم دسته دسته از جلوم رد میشن. نمیدونم اذون گفتن یا چیزی تا اذون نمونده. هوا ولی گرگ و میش دم غروبه.خودم نشستم روی یه نیمکت نیم دایره. سمت چپم یه آقای مسن و سمت راستم یه مرد میانسال با مادرش نشسته.از خونه اومدم بیرون تا عصر جمعه ای رو یه جوری تموم کنم.تازه وارد پاییز شدیم، اولین جمعه پاییز رو داریم میگذرونیم و عصر جمعه هم هست. شهر هم که به‌ لحاظ جغرافیایی غربت محسوب میشه. ظاهرا همه شرایط برای غمگین بودن فراهمه. اما غمگین نیستم.  نه که خوشحال باشم، نه ! اما غمگین هم نیستم. تو خلسه هم نیستم. نا امید نیستم . امیدوار هم نیستم. نمیدونم اسم این حال و هوا چیه اما حال و هوای بدی نیست. لا اقل غمگین نبودن خودش یه پوئن نسبت به غمگین بودنه.دارم خاطراتم رو مرور میکنم. درست ده سال پیش تو همین روزا وارد لاهیجان شدم برای زندگی. اومده بودم زندگی رو متفاوت کنم. نه که کامل شکست خورده باشم اما موفق هم نبودم. اون وقتا خودخواسته اومدم . تازه کلی هم جنگیدم تا بیام. انگیزه داشتم چه انگیزه ای ! انگیزه ای از جنس متفاوت. از اونا که فقط یکبار در زندگی حسش میکنی. هنوزم بهش فکر میکنم حال اون روزامو دوست دارم. حالا اما به اجبار اومدم. از سر استیصال. اومدم تا زندگی خرابمو بسازم. حالا دیگه نمیخوام متفاوت باشم فقط میخوام معمولی باشم، معمولی و بدون حرص بدون حال بد، بدون اضطراب.سه هفته از اومدنم گذشت. تو این سه هفته اتفاق خوبی نیفتاده. اتفاق بدی هم نیفتاده. فقط زمان گذشته!هنوزم باید بگذره. باید بگذره تا دستم بیاد چی به چیه. باید بگذره تا گذشته باشه. زمان شرایط رو تغییر میده.گرگ و میش هوا تموم شد، کامل که چی؟ ......
ما را در سایت که چی؟ ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehaloud بازدید : 51 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 16:25

تو قطاریم و داریم میریم لاهیجاناگه الان که ۲.۱۵ دقیقه بامداد هست رو فردا حساب کنیم، ۲۱ روز از سال جدید گذشته.۶،۷ ماهه که ننوشتم اینجا.تو این ۶.۷ ماه خیلی اتفاقات افتاده اما مهم ترینش اینه که زمان داره میگذره !!قطار تو تهران نگه داشته تا شیفت‌هاشونو عوض کنن. من از قطار پیاده شدم دنبال یه چیزی میگشتم که کارمو راه بندازه. ( کارم چی بود؟ بازش نکنم بهتره ) خیلی گشتم اما هیچی پیدا نکردم! گفتم یعنی دیگه پیدا نمیشه؟ برم بشینم؟؟؟یهو دیدم یه چیزی کنار ستون چراغ، برق میزنه ! رفتم‌جلو دیدم خودشه !! خود خودش!!فهمیدم حواست بهم هست. چی بهت بگم؟ میگم خیلی مخلصم، میگم خیلی حال دادی بهم، میگم دمت گرم نوکرتم همیشه حواست بهم باشه ، تو همه چی تو همه جا !!نمیدونی وقتی اون بالا حواسش بهت هست و تو ازش یه چیزی شبیه یه نشونه پیدا میکنی چقدر حس شیرین و فرح بخشی داره چقدر امید تو دل آدم زنده میشه !!تو با من بی خیالِ بدِ حرف نشنو خوب تا کن قربونت برم! تو خدایی آخه !!راستی فردا هفتم یا هشتم ماه رمضونه ! خدا کنه قبول باشه ! + نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم فروردین ۱۴۰۱ ساعت 2:27 توسط مصطفی  |  که چی؟ ......
ما را در سایت که چی؟ ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehaloud بازدید : 61 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 16:25